نوشته شده توسط : ادبیات پارسی

شگردهای طنزآفرینی خاقانی

نویسندگان
1 محمّدرضا ترکی؛ 2 موسی دامن‌کش
1دانشیار گروه زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه تهران
2دانشجوی دکتری زبان و ادبیّات فارسی دانشگاه تهران
چکیده
در پژوهش حاضر، با رویکرد طنز سنّتی و با توجه به تلقّی قدما از مفهوم طنز، به سراغ آثار خاقانی ـ به‌خصوص دیوان او ـ رفته‌ایم. ابتدا در مبحثی کلّی، نظر وی و چگونگی برخوردش را با این مقوله مطرح کرده‌ایم. مبحث اصلی‏‏، شگردهای طنزآفرینی خاقانی است؛ زیرا او برای ایجاد طنز، با توجّه به فضایی که پیش رو دارد و نیز به منظور استواری سخن، از شیوه‌‌ها و شگردهای ویژه‌‌ای استفاده می‌‌کند؛ این نکته در نمونه‌‌های بررسی‌شده، کاملاً آشکار است. ما هر کدام از این شگردها را نشان داده‌‌ایم و با توجّه به میزان اهمّیّت و میزان کاربردشان به آنها پرداخته‌‌ایم. ازآنجاکه امکان بررسی جداگانه و مفصّل نمونه‌های مختلف وجود ندارد، در بیشتر اشعار مورد نظر، به ذکر یک یا چند بیت، بسنده شده است
کلیدواژگان
خاقانی شروانی؛ دیوان خاقانی؛ طنز؛ هزل‌؛ هجو
اصل مقاله

پژوهشگرانی که در عرصۀ طنز گام برداشته‌اند و یا آنانی که در اندیشۀ شرح و تحلیل اشعار خاقانی برآمده‌‌اند، برخی‌‌شان گاه مختصر اشاره‌‌ای به وجود طنز در برخی اشعار خاقانی کرده‌اند. ضیاءالدّین سجّادی در فرهنگ لغات و تعبیرات دیوان خاقانی (1374)به هزل‌‌آمیز بودن بعضی از تعبیرات و اصطلاحات اشاره کرده است. میرجلال‌‌الدّین کزّازی در کتاب گزارش دشواری‌‌های دیوان خاقانی (1378)، در مواردی به طنزآمیز بودن برخی اصصلاحات و واژگان دیوان اشاره کرده است؛ هم او، پیش‌تر در کتاب سوزن عیسی (1376) ـ که به شرح قصیدۀ ترسائیّه اختصاص دارد ـ هنگام توضیح برخی ابیات، آنها را طنزآمیز دانسته است. از میان کتاب‌‌های طنزی که در آنها به برخی قطعات طنزآمیز دیوان خاقانی و یا به طور کلّی به طنزپردازی او اشاره شده است، می‌‌توان به مقدّمه‌‌ای بر طنز و شوخ طبعی در ایران (1364) و چشم‌انداز تاریخی هجو (1366) و هجو در شعر فارسی (1380) اشاره کرد. امّا این مسئله تا کنون به صورت جدّی پیگیری نشده است؛ لذا با توجّه به بسامد اشعار طنزآمیز خاقانی ـ که می‌‌توان گفت به نوعی در میان کلام پیچیده و پرطمطراق او پنهان مانده است ـ انجام پژوهش مستقلّی که به طور همه‌جانبه و دقیق به این مسئله بپردازد، ضروری می‌‌نماید.

در این مختصر، مجالی برای طرح آرای طنزپژوهان مختلف درمورد تعریف طنز و پرداختن به اختلاف نظرها در این زمینه نیست؛ البتّه لازم است گفته شود که ما با رویکرد طنز سنّتی به این مقوله نگریسته‌‌ایم و تفاوتی بین آن و واژگان پیرامونی‌‌اش (هجو، هزل، مطایبه و...) قائل نشده‌‌ایم.

خاقانی در بدو امر، شاعری جدّی به نظر می‌رسد، امّا گذری بر دیوان و دیگر آثار او کافی است تا نمونه‌های قابل توجّهی را از شوخ‌طبعی و طنز در سخن او مشاهده کنیم. در لابه‌لای اشعار سنگین او طنزی نهفته است که با لحنی بسیار ظریف و هنرمندانه و گاه به دور از سنگینی و پیچیدگی همیشگی کلام اوست. حتّی برخی از این موارد می‌‌‌‌توانند از بهترین و لطیف‌‌ترین نمونه‌‌های طنز در ادبیّات فارسی به شمار آیند؛ او حتّی در هجوها و دشنام‌‌هایی که به قصد مخاصمات شخصی به کار می‌‌گیرد، سعی دارد آنها را با ساختاری قدرتمند ارائه دهد، تا مخاطب از برخی رکاکت‌‌هایی که بعضاً ممکن است در کلامش مشاهده شود، دل‌‌زده و ملول نگردد. نیز در اشعار طنزآمیز خود اهدافی را دنبال می‌‌کند؛ یکی همان است که طنزپژوهان آن را هدف اصلی طنز قلمداد می‌‌کنند، یعنی انتقادی که به قصد اصلاح صورت می‌‌گیرد. طنز موجود در اشعار مغانۀ خاقانی و همچنین اعتراضات او به برخی درباریان ستم‌‌پیشه، از این دست است. این قسمت از طنز او را می‌‌توان تا حدود زیادی متأثّر از سنایی دانست؛ در این موارد، حدّاقلّ این است که خود او ادّعای آن را دارد که هدفش مخاصمات شخصی نیست، بلکه تاختن به کسانی است که در امور مختلف موجب تباهی و فساد می‌‌شوند. هدف دیگرش تسویه حساب‌‌های شخصی است؛ در این‌گونه اشعار، با نهایت استادی وارد می‌‌شود و با به‌کارگیری شگردهای متفاوت به هجو و تحقیر معارضان خود مشغول می‌‌شود، به‌ویژه کسانی که در عرصۀ سخن دعوی «مجارای» با او را دارند. موارد معدودی از اشعار طنزآمیزش نیز به قصد خوش‌‌باشی و تفریح گفته شده است. خاقانی برای آفرینش طنز از تکنیک‌‌ها و شگردهای متفاوتی استفاده می‌‌کند، که میزان استفادۀ از آنها، با توجّه به نوع کلام و فضا و بافت و هدفی که دنبال می‌‌کند، متفاوت‌‌ است؛ مثلاً چنان‌که خواهیم آورد، هنگامی که روی سخنش با رشید وطواط است، سعی می‌‌کند تمام ویژگی‌‌های او را در نظر آورد و آن‌گاه هجوش کند، به‌طوری‌که حتّی جثّۀ کوچک رشید را هم مجسّم می‌‌کند، سپس او را به اموری که نهایت کوچکی و حقارت را می‌رسانند تشبیه می‌کند و یا حتّی از طریق بازی با واژگان وارد می‌‌شود و از کاف تصغیر (تحقیر) بهره می‌برد.

واژۀ طنز در دیوان خاقانی، بیشتر به معنی ریشخند و طعن به کار رفته است. او در قصیده‌‌ای در جواب رشید وطواط و در مدح او می‌‌گوید:

زبون‌تر از مه سی‌روزه‌ام مهی سی روز                                    مرا به طنز چو خورشید خواند آن جوزا

(خاقانی، 1388: 30)

     خاقانی میان طنز و هجو ـ که امر نکوهیده‌ای است ـ فرق نهاده و از هجوسرایی پروا دارد. او بر آن است که هیچ‌گاه زبان به هجو کسی نگشوده و کسی را فحش و ناسزا نگفته است:

مدح کریمان کنم، چرا نکنم؟ لیک                               قدح لئیمان مرا شعار نیابی

در همه دیوان من دو هجو نبینی                                 در همه گلزار خلد خار نبینی

(همان: 933)

                                                                 در عین حال،          واقعیّت این است که او در عرصۀ سخن، معارضان خود را سرسختانه نکوهیده و برخلاف ابیات پیشین، هر گاه ناچار به قدح و هجا شده‌، سمند سخن را در این عرصه بی‌محابا تاخته است:

شنوده‌‌ای دم خاقانی از مدیح کسان؟                             کنون هجای خسان می‌‌شنو که هم شاید

هجای بولهب ایزد بگفت و می‌‌شایست                           گر او هجای سگی گفت، رو که هم شاید

(همان: 873)

او نه‌تنها مدایح، بلکه سخنان نیشدار و یا هجو خود را هم مفید و لازم می‌داند:

از هجو و مدیح من به یک جا                         آید صحنات و صحن حلوا

(خاقانی، 1387: 208)

به عقیدۀ وی، قدح او نیز توتیایی است که روشنی چشم می‌افزاید و سبب می‌شود که مخاطب و اهل عصر به روشن‌بینی بیشتری برسند:

ترش و شیرین است قدح و مدح من با اهل عصر              از عنب می‌پخته سازند و ز حصرم توتیا

(خاقانی، 1388: 18)

شگردهای طنزآفرینی خاقانی

«طنز یک گونۀ ادبی نیست، بلکه در وهلۀ اوّل یک شگرد ادبی است؛ امّا وقتی این شگرد، سراسر یک گونۀ ادبی را فرا می‌گیرد، در وهلۀ بعد، به گونه‌‌ای ادبی تحویل می‌پذیرد» (فولادی، 1382: 11).

می‌‌دانیم که محدود کردن اشعار طنزآمیز به شگردی خاصّ، تقریباً ممکن نیست و در هر مورد امکان دارد چندین روش برای ایجاد طنز وجود داشته باشد. آنچه مطمح نظر است، وجه غالب شگردهایی است که خاقانی در طنزپردازی به کار گرفته است.

1. تهکّم

تهکّم معمولاً استهزا و ریشخند را در بر دارد. هرچند که گاه ظاهر کلام جدّی به نظر می‌‌رسد. «تهکّم، نفرین و دشنام است؛ نوعی از هزل است. فرق میان آن دو این است که ظاهر تهکّم جدّ، و باطن آن استهزاست و هزل عکس آن است»(المرصفی، به نقل از حلبی، 1364: 86).

این قسمت را نخست با قصیدۀ ترسائیّه آغاز می‌‌کنیم که در آن شاعر ابراز می‌‌دارد که اندیشۀ پیوستن به دولت‌های مسیحی ابخاز و روم را در سر می‌‌پروراند؛ حال آنکه از برخی ابیات طعنه‌وارش مشخّص است که این حرف فقط یک تهدید سیاسی برای تنبّه حکومت منطقه است. به همین دلیل است که حتّی نسبت به مسیح(ع) با لحن اعتراض‌آمیزی سخن می‌گوید و نشان می‌دهد هدف او مسیحی شدن و پیوستن به مسیحیان نیست:

چرا عیسی طبیب مرغ خود نیست                           که اکمه را تواند کرد بینا؟!

(خاقانی، 1388: 24)

امّا در این وضع دشوار که هیچ‌کس حاضر نیست به او توجّه کند و به ارزشش واقف باشد، تکلّیف چیست؟ آیا باید ترک دین بگوید؟ او در تمام عمر خود پایبند اصول و موازین اسلامی بوده ‌‌است و از آن شناخت کافی دارد و از ارزش‌‌هایش مطلّع است، پس چگونه می‌‌تواند از آن برگردد و سر بر آستان کفر نهد؟ شاعر حتّی در بیتی از صلیب بر گردن آویختن، طوری سخن می‌‌راند که پنداری آن را کاری کودکانه و به دور از خرد می‌‌داند:

چو آن عودالصّلیب اندر بر طفل                      صلیب آویزم اندر حلق، عمدا؟!

(همان: 26)

او حتّی به شکل مضحکی در اصل مسئلۀ تثلیث ـ که مورد اعتقاد مسیحیان است ـ تشکیک می‌‌کند:

به یک لفظ آن سه خوان را از چهِ شکّ                                     به صحرای یقین آرم همانا

(همان)

در کلّ باید گفت که اگر خاقانی به مسیحیّت گرایشی داشت و به جدّ اندیشۀ خروج از دین را در سر می‌‌پروراند، سخن به گونة دیگر می‌‌گفت، به‌طوری‌که از شعر او نوعی تقدّس و گرامی داشتن آیین مسیح بربیاید؛ حال آنکه چنین نیست و کلامش در باب مسیحیّت با نوعی طنز و طعنه همراه است:

به دست آرم عصای دست موسی
ز سرگین خر عیسی ببندم
ز افسار خرش افسر فرستم
سُم آن خر به اشک چشم و چهره

 

بسازم زان عصا شکل چلیپا
رُعاف جاثلیق ناتوانا
به خاقان سمرقند و بخارا
بگیرم در زر و یاقوت حمرا
(همان)

نکوهش حاسدان نیز در کلام او پیوسته با طعنه و استهزا همراه است:

زان کرامت‌ها که حقّ با این دروگر‌‌زاده کرد            پا شکستم زین خران، گرچه درست از من شدند

 

  می‌‌کشند از کینه چون نمرود در گردون کمان

 خوانده‌‌ای تا عیسی از مقعد چه دید آخر زمان

(خاقانی، 1388: 328)

نه همّت من به پایه راضی‌ست
یا رب چو ز همّت و ز پایه
یا پایه چو همّتم برافراز

 

نه پایه سزای همّتم هست
نگشاید کار و نگذرد دست
یا همّت من چو پایه کن پست
(همان: 838).

و یا در طعنه به فردی از مقرّبان پادشاه و دربار می‌گوید:

ای شده ...یۀ چپ سلطان
گر به ما کژ نگه کنی ما را

 

...یۀ راستین عالم هم
...یۀ راست برشود به شکم
(همان: 908)

2. ناسازگاری موضوع و شیوۀ بیان

«بورلسک» (burlesque) یا «سخریّه»، اثری است که در آن موضوعی جدّی به شکل تمسخرآمیز، یا موضوعی عوامانه و فکاهی به صورتی جدّی مطرح شود (میرصادقی، 1385: 59). قصیدۀ سوگندنامۀ خاقانی، نمونۀ بارز این شیوه است که در آن، شاعر مطلب جدّی خود را با واژگان رکیک و هزل‌‌آمیز بیان می‌‌کند. این قصیده در مدح ابونصر، وزیر منوچهر شروان‌شاه، و موضوع آن کاملاً جدّی است. آن‌طور که از ابیات برمی‌‌آید، معاندان شاعر با چاپلوسی و سخن‌چینی موجب شده اند که پادشاه بر خاقانی خشم بگیرد ؛ حال او چاره را در آن می‌‌بیند که سوگندنامه‌ای در دفاع از خویشتن بسراید.

سوگندهای نخستین شاعر به امور بهنجار و مورد قبول همگان است، امّا ساختار قصیده چنان است که اندک اندک و به طور پیوسته از مرتبه و ارزش امور یادشده کاسته می‌‌شود، تاجایی‌که به الفاظ و عناصر خیلی رکیک و نابهنجار کشیده می‌‌شود (خاقانی؛ 1388: 49-56). و یا در قطعۀ طنزآمیز بی‌بی، شیوة بیان شاعر بسیار استوار و فاخر است. از ظاهر الفاظ و در نگاه اوّل، زشتی و یا بهتر بگوییم طنزی به چشم نمی‌‌آید و کلام کاملاً مستعار و کنایی است، امّا ورای این ظاهر جدّی، به مطلب بسیار مضحکی اشاره می‌‌کند. ساختار استعاره‌‌ها و ارتباطشان با یکدیگر طوری است که برای پی بردن به محتوای هزل‌‌آمیزشان باید دقّت بیشتری کرد. نکتۀ جالب اینکه همین ظاهرِ به اصطلاح گول‌‌زننده، کندلی هریسچی را به اشتباه انداخته است، به‌طوری‌که طنزآمیز بودن توضیحش دربارة این قطعه کمتر از خود قطعه نیست. او می‌‌گوید: «هنگامی که خاقانی این شعر را می‌‌سروده، عمّه‌‌اش زن بیوه‌‌ای بوده موسیقی‌‌‌دوست و دف‌‌نواز که خوب پوشیدن و گشت و سیاحت را دوست می‌‌داشته و غذاهای خوب می‌‌پخته است» (هریسچی، 1374: 130). ظاهراً وی به مستعار بودن کلام توجّهی نکرده است.

سر انگشت می‌‌رزد بی‌بی
نای را دشمن است و دف را دوست
از پی یک نشان، دوم جامه
آفتاب است و زهره می‌‌طلبد
نپزد هیچ قلیۀ گزری

 

بر مه انگشت می‌‌گزد بی‌بی
بر ره دف همی‌‌وزد بی‌بی
لاجوردی همی‌‌رزد بی‌بی
در بر مه نمی‌‌خزد بی‌بی...
تابۀ شلغمی پزد بی‌بی
(همان: 809)

3. حماسۀ مضحک

نوع دیگر بورلسک، حماسۀ مسخره (mock epic) است که در آن موضوعی عوامانه با انشای عالی و کلمات فاخری بازگو می‌شود که خاصّ حماسه است. هدف این نوع، به مسخره گرفتن اعمال و رفتار پست و مبتذل است (همان: 59-60). در این قسمت باید از مصاف رستم و بهرام یاد کنیم که در آن، زبان و شیوۀ بیان حماسی برای موضوعی هزل‌آمیز و مضحک به کار گرفته شده است. رستم و بهرام، پسران قاضیی هستند که پس از پدر بر سر تقسیم مُهرها و شغل او با هم نزاع می‌کنند (عبدالرّسولی، 1357: 87 به نقل از شرح خاقانی). خود اسامی رستم و بهرام، بار حماسی دارند و تداعی‌کنندۀ نام دو شخصیّت اسطوره‌‌ای و حماسی (رستم، جهان‌پهلوان ایرانی، و بهرام یا بهرام چوبین، سردار معروف دوران هرمز، پسر انوشیروان) هستند. این نکته با توجّه به ایهام‌‌های هزل‌‌آمیز شاعر و نیز با توجّه به توصیفی که از رفتار این دو برادر می‌شود، مطلب را مضحک‌‌تر می‌سازد (خاقانی، 1388: 86).

برخی از ابیات قصیدۀ هزل‌آمیز زنان اهل بغداد نیز بدین شیوه‌اند (همان: 808-809).

4. طنز واژگانی

این قسمت مربوط به ایجاد طنز از راه بازی با کلمات می‌شود که شامل قلب اشیا و الفاظ، نقش یا تصحیف واژگان، انواع جناس، طرد و عکس است.

خاقانی در موارد بسیاری به مفاخره روی می‌‌آورد و در همان حال که به تمجید از خود سخن می‌‌گوید، سعی در تحقیر معارضان دارد؛ کسانی که هنگام حریفی جستن با او «آب مجارا ریخته‌‌اند»:

گوید این خاقانی دریامثابت خود منم                           هست خاقانی ولیکن از میان افتاده قا

(همان: 19)

پیداست که اگر «قا» از «خاقانی» بیفتد و کلمه به «خانی» به معنی چشمه بدل شود، چه بلایی بر سر معنای واژه می‌‌آید و مخاصم شاعر در مقابل او که «دریامثابت» است تا چه اندازه تحقیر می‌‌شود؛ و یا در نکوهش مجیر بیلقانی می‌‌گوید:

دیو رجیم آن‌که گشت دزد بیانم                             گر دم طغیان زد از هجای صفاهان

(همان: 356)

که «رجیم»، وارونه و قلب بعض واژۀ «مجیر» است.

قومی مطوّق‌اند به معنی چو حرف قوم                                  مولع به نقش سیم و مزوّر چو قلب کان

(همان: 313)

که علاوه بر بازی واژگانی در مصراع اوّل، در مصراع دوم، نقش یا تصحیف «سیم»، یعنی «ستم» و قلب «کان»، یعنی «ناک»، از باب استهزا و طنزند. نمونه‌‌های دیگر:

بر در خواجه از تظلّم خلق                                         بشنو آن نالۀ پراکنده

خواجه آزاد و تکیه‌گه کرده                                        بالش از بالش پر آکنده

(همان: 920)

فلسفه‌ستیزی خاقانی نیز گاه دست‌‌مایة ایجاد طنز می‌‌شود. در یکی از قطعات با التزام نام دو کتاب پور سینا، نجات و شفا، با جناس و ایهام هنرنمایی می‌‌کند و به ابن سینا و در کلّ به فلسفه طعنه می‌‌زند (همان: 899-900).

5. امور ممنوع (تابوهای جامعه)

5-1. عناصر دینی

خاقانی در امور دینی و عقاید مذهبی خود بسیار متعصّب است، امّا در برخی اشعار «ز زهد خشک ملول» می‌‌شود و سنایی‌وار به قلندریّات و اشعار مغانه روی می‌‌آورد:

مده جام فرعونیَم کز تزهّد
مرا آشکارا ده آن می که داری
من از باده گویم تو از توبه گویی
حریف صبوحم، نه سبّوح‌خوانم
مرا سجده‌گه بیت بنت‌العنب به

 

چو فرعونیان ز اژدها می‌‌گریزم
به پنهان مده کز ریا می‌‌گریزم...
مگو کز چنین ماجرا می‌‌گریزم
که از سبحۀ پارسا می‌‌گریزم
که از بیت امّ‌‌القری می‌‌گریزم
(همان: 289)

نمونه‌‌ای دیگر

سنگ‌فشان کنند خلق از پی دین به جمره در
ور به طواف کعبه‌اند از سر پای سرزنان
کعبه به زاهدان رسد، دیر به ما سبوکشان
زهد شما و فسق ما چون همه حکم داور است

 

ما همه جان‌فشان کنیم از پی خم به می خری
ما و تو و طواف دیر از سر دل، نه سرسری...
بخشش اصل دان همه ما و تو از میان بری
داورتان خدای باد این همه چیست داوری

(همان: 428)

راز مستان از میان بیرون فتاد
زاهد کوه آستینی برفشاند
صوفی قرّا کبودی چاک زد
باد، دستار مؤذّن درربود

 

 

الصّبوح آواز از آن بیرون فتاد...
زو کلید خمْستان بیرون فتاد
ساغریش از بادبان بیرون فتاد
کعبتینی از میان بیرون فتاد
(همان: 474-475)

و از این دست است ابیاتی از قصیدۀ مبارزه با شیخ‌‌الشّیوخ بغداد (همان: 39-40).

5-2. ایجاد طنز با استفاده از تابوهای جنسی

از اشعار طنزآمیزی که با این روش ساخته می‌‌شوند، به عنوان هزلیّات و گاه خبیثات یاد می‌‌شود. دو رباعی هزل‌‌آمیز صفحۀ 711 دیوان از این دست است؛ نیز قصیدۀ زنان اهل بغداد:

اهل بغداد را زنان بینی
هاون سیم زعفران‌سایان
زعفران‌سای گشته هاون‌‌ها

 

طبقات طبق‌زنان بینی
فارغ از دستۀ گران بینی
تنگ چون تنگ زعفران بینی...
(همان: 809)

همچنین قطعه‌‌ای با ردیف «بی‌بی» که در قسمت ناسازگاری موضوع و شیوۀ بیان (بورلسک) از آن یاد کردیم، می‌‌تواند در این بخش هم جای بگیرد.

6. نفرین و دشنام

دشنام از اصلی‌‌ترین ابزارهای هجاگوست. به قول سوزنی، در هجا «مرغ بریان و حلوا و حریر» نمی‌‌دهند، بلکه وارد شدن بدین عرصه، فحش و ناسزا و دشنام در پی دارد (سوزنی، 1338: 44 و 45). شاعران حتّی ممکن است بزرگان را نیز تهدید به هجو کنند و آن بیشتر زمانی است که امیران در دادن صله، سستی ورزند. نمونه را خاقانی در قطعه‌‌ای برای گرفتن صله از امیر اسدالدّین ـ که از دوستانش بوده و ابیات متعدّدی در مدح او سروده است ـ نخست از درٍ مدح همراه با حُسن طلب وارد می‌‌شود، لیکن در ابیات پایانی ـ البتّه به مزاح ـ هشدار می‌‌دهد که اگر خواسته‌‌اش را نگیرد، امیر را دشنام خواهد گفت (خاقانی، 1388: 850). تهدید به هجو برای دریافت صله را در دیوان انوری نیز می‌‌بینیم (انوری، 1376: 560).

امیران هم می‌دانند که شاعرانی چون خاقانی، سخنورانی بسیار پرتوان‌اند و همچنان‌که در مدح، پایۀ تخت ممدوح را به فلک‌الافلاک می‌‌رسانند، هنگام هجا و دشنام نیز ممکن است آنان را به خاک مذلّت بنشانند و عرضشان بر باد دهند؛ به همین دلیل معمولاً به خواستۀ آنان توجّه دارند. چنانکه در همین مورد، امیر اسد شتران طلب‌شده را برای خاقانی می‌‌فرستد:

میر چون هفت بیت من خوانده ست                             ده شتر بارگیر فرموده ست

(خاقانی، 1388: 851)

از کسانی که گاه هدف دشنام خاقانی قرار می‌‌گیرد، ابوالعلای گنجوی است که علی‌‌الظّاهر استادش هم بوده است:

از لگد حادثات سخت شکسته دلم
پیش بزرگان ما آب کسی روشن است
رنج دلم را سبب گردش ایام نیست

 

بسته خیالم که هست این خلل از بوالعلا
کآب ز پس می‌خورد بر صفت آسیا
فعل سگ غرچه هست قدح خر روستا
 (همان: 38)

اشعاری از این دست که در آنها خاقانی، خصمان را نکوهش می‌کند، در دیوان او فراوان نمونه دارد؛ برای نمونه، می‌‌توان اشاره کرد به بسیاری از ابیات قصیدۀ:

کژخاطران که عین خطا شد خطابشان

 

مخراق اهل مخرقه مالک‌رقابشان
(همان:328)

7. استفاده از اصطلاحات و باورهای عامیانه

این قسمت شامل تأثیراتی می‌شود که شاعر از پیرامون خود گرفته است؛ چیزهایی که در بین عامّۀ مردم و در میان جامعه رواج دارد؛ شامل اصطلاحات و ضرب‌‌المثل‌‌ها و تمثیل‌‌ها و برخی عقاید و باورهای موجود در میان عوامّ. این‌گونه سخنان آن‌گاه که با کلام فاخر ادبی در‌‌آمیزند، جذّابیّت خاصی می‌یابند. این مقوله در دیوان خاقانی به وفور یافت می‌‌شود، که در مواردی نیز از چاشنی طنز برخوردار است.

من آن دو لفظ مثل سازم از کلام عوام                           به وقت آنکه ز هر شوخ‌چشمم آید خشم

که مرد را زه چشم است بسته تا ره ...ن                         که چون درید زه ...ن بریده شد زه چشم

(همان: 903)

او در شعری، «ز بخت نگون‌طالع اندر شگفت» می‌شود و این نگون‌‌بختی را با استفاده از برخی باورها و عقاید عامیانه، با لحنی طنزآمیز بیان می‌‌کند:

من که خاقانی‌‌ام نموداری
سر خر کاو به خواب در بخت است
پس به بیداری آزمایش را

 

مختصر دیده‌‌ام ز طالع خویش
دورتر دیده‌ام ز طالع خویش
 سر خر دیده‌ام ز طالع خویش...
(همان: 890)

یکی دیگر از عبارات عامیانۀ طنزآمیز، اصطلاح «شکر شیرین کردن» است، که در طعنه زدن به کسی و به صورت تهکّم یا مجاز به علاقۀ تضادّ به کار می‌‌رود. «این اصطلاح در معنی خودشیرینی کردن است» (جمال خلیل شروانی، 1366: 635).

رخ ترش داری که من خوبم، شکر شیرین کنی                                  چون ترش باشی به تو شیرین‌‌روان خواهم فشاند

(خاقانی، 1388: 597)

8. تحقیر

در این روش، طنزپرداز سعی دارد کسی یا چیزی را که هدف انتقاد خود قرار داده است کوچک کند و جایگاهش را پایین‌‌تر از آنچه هست نشان دهد. می‌‌توان گفت این امر در طنزهایی رخ می‌‌دهد که بیشتر جنبۀ شخصی دارند. او در نکوهش و تحقیر خصم قزل‌ارسلان می‌گوید:

گر خصمش امیر مصر گردد
پندار سرِ خر و بُن خار
انگار خروس پیرزن را

 

کاو را عدن عمان ببینم
در عرصۀ بوستان ببینم
بر پایۀ نردبان ببینم
(همان: 269)

نیز:

خواجه بر استر رومی خر مصری می‌‌دید
تو به قیمت ز خر مصر نه‌‌ای کم به یقین
آن خر مصر عتابی‌ست وز اطلس جُل او

 

گفتم از صد خر مصری‌ست بهْ آن دُلدُل تو
نه ز بانگ خر مصری‌ست کم آن غلغل تو
تو خر اطلسی و هست عتابی جل تو
                                (همان: 197).

در نکوهش اعرابیان:

کعبه در دست سیاهان عرب دیده چنانک
بهترین جایی به دست بدترین قومی گرو

 

چشمۀ حیوان به تاریکی گروگان دیده‌‌اند
مهرۀ جان‌دارو اندر مغز ثعبان دیده‌اند
                              (همان: 95).

 نیز  در نکوهش وطواط گوید:

ای بلخیک، سقط چه فرستی به شهر ما
آیی چو سیر کوبۀ رازی به بانگ و نیست
بدنثری و رسائل من دیده چند وقت
موی تو چون لعاب گوزنان شده سپید

 

چندین سقاطۀ هوس‌افزای عقل‌کاه
جز بر دو گوپیازۀ بلخیت دستگاه...
کژنظمی و قصاید من خوانده چند گاه
دیوانت همچو چشم غزالان شده سیاه...
(همان: 919)

9. عناصر بلاغی

9-1. تشبیه

در اینجا تشبیه را به دو بخش تقسیم کرده‌ایم: یکی تشبیه به امور ناسازگار و حیوانات، و دیگری تشبیهی است که علاوه بر این موارد، با مقایسه هم توأمان است (مقایسه از راه تشبیه).

9-1-1. تشبیه به حیوانات و امور ناسازگار

یکی از کسانی که چند بار با این شیوه هدف تیر هجو خاقانی قرار گرفته، رشید وطواط است. خاقانی بارها از راه این شگرد، رشید را «زیبا، زشت گفته است»:

این گربه‌چشمک این سگک غوری غرک
با من پلنگ‌سارک و روباه‌طبعک است
خُنبک زند چو بوزنه چُنبک زند چو خرس
خرگوشک است، خنثی و زن‌مرد در دو وقت بوده سگ درِ من و اکنون به بخت من

 

سگسارک مخنّثک زشت کافرک
این خوک‌گردنک سگک دمنه‌گوهرک
این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک
هم حیض و هم زناش، گهی ماده گه نرک
شیرک شده‌ست و گرگک و از هر دو بدترک
 (همان: 780)

ابیات این شعر تا پایان بر همین منوال است و شاعر با تشبیه مهجوّ به حیوانات و همچنین نسبت دادن اعمال و رفتاری که از شأن انسانی به دور است، کاملاً او را خوار می‌‌سازد. اگر شاعر فقط با تشبیه در پی خوارداشت مهجوّ می‌‌بود، قطعاً کاری با این قدرت و هجوی با این تأثیر پدید نمی‌‌آمد. استفاده از کاف تصغیر جزو عواملی است که موجب زیبایی هرچه بیشتر کلام و نیرومندی طنز آن شده است. این کاف‌‌های تصغیر و یا تحقیر، یادآور جثّۀ کوچک رشید هم هست که شاعر آن را از نظر دور نداشته است. «تخلّص رشید به وطواط، از بابت کوچکی جثّۀ او بود؛ چه وطواط نام مرغی است از جنس پرستو و این خردی جثّۀ او هم موجب ایجاد بعضی مطایبات گردیده است» (صفا، 1363، ج 2: 628).

هستند افراد کولی و مسخره که در کوچه و خیابان پرسه می‌‌زنند و گاهی به دلیل رفتار و حرکات مضحکشان مورد توجّه عامّۀ مردم و به‌ویژه کودکان قرار می‌‌گیرند، به‌طوری‌که کودکان دنبالشان راه می‌‌افتند و می‌‌خندند و آنها را به سخره می‌‌گیرند، و به اصطلاح، اینان «بازیچۀ کودکان کوی» می‌‌شوند. شاعر، فلک کژرفتار را با تصویر بسیار جذّابی به این لودگان مانند کرده است:

منه غرامت خاقانیا نهاد فلک را
فلک به مسخرۀ مست پشت خم ز فتادن
به شب هزار پسر جرعه ریخته به سرش بر

 

ببین فلک به چه ماند در آن نهاد که هستش
ز زخم سیلی مردان کبود گردن پستش
به روز مشعلۀ تابناک داده به دستش
                       (خاقانی، 1388: 891)

9-1-2. مقایسه از طریق تشبیه

در برخی موارد، هنگامی که شاعر مهجوّ را به حیوانات و یا به امور ناپسند تشبیه می‌‌کند، دو عنصر مثبت و منفی را در کنار هم می‌‌آورد و همراه با تشبیه، آن دو را با هم مقایسه می‌‌کند و یا اینکه مخاطب خود را به مقایسه وامی‌‌دارد. این مقایسه گاه با خود شاعر است، یعنی سخن و جایگاه حاسدان را در مقابل کلام و جایگاه خود قرار می‌‌دهد و سرانجام با تشبیهی ناساز، همه چیز را به نفع خود به پایان می‌‌برد. بسیاری از ابیات قصیده‌‌ای با مطلع زیر، بدین گونه‌‌اند:

مشتی خسیس ریزه که اهل سخن نیَند                         با من قران کنند و قرینان من نیَند

(همان: 174 و 175)

و یا برخی اشعاری که در خوارداشت رشید وطواط گفته است:

این غر غرچه که جغد دمن است
چون کلاغ است نجس‌خوار و جسور
نیست در قصر شهان شاهین‌وار
نیست طغرل‌شرف و عنقانام

 

نیست او را چو همای اصل کریم
چون خروس است زناکار و لئیم...
هست بر کنگره‌ها کنگر دیم
هست هدهدلقب و کرکس‌خیم...
(همان: 903)

9-2. ارسال مثل و تمثیل

ارسال مثل آن است که عبارت نظم یا نثر را به جمله‌‌ای بیارایند که مَثل یا شبه‌مثل، و متضمّن مطلبی حکیمانه است و این صنعت همه جا موجب آرایش و تقویت بنیۀ سخن می‌‌شود. گاه باشد که آوردن یک مثل در نظم یا نثر و خطابه و سخنرانی، اثرش در پروراندن مقصود و جلب توجّه شنونده بیش از چندین بیت منظوم و چند صفحه مقاله و رساله باشد (همایی، 1385: 229). تمثیل نیز به‌جای هجا می‌‌تواند بسیار تأثیرگذار باشد، به‌طوری‌که صاحب اسرارالبلاغه می‌‌آورد: «و إن کان ذمّاً کان مسُّه اوجع و میسمُه الذَع و وقعَه أشدّ و حدّهُ أحد» (جرجانی، لا ت: 97).

 داستان طنزآمیز کور کوفی و حور عجمی(همان: 836) و تمثیل برای پرهیز از مصاحبت ناجنس:

به لمس پیرزن ماند حضور ناکسان کاوّل

 

وضو باطل کند و آخر ندارد نارپستانی
(همان: 412)

و یا هجو و تحقیر رشید وطواط و به سخره گرفتن سخنان کم‌مایۀ او همراه با تمثیلی هزل‌آمیز (همان: 931) از نمونه‌های کاربرد این شگرد در سخن خاقانی هستند. او در شعری، از استرداد مِلکی ـ که گویا پیش‌تر، شاه صله به او داده بود ـ گله‌مند است، امّا برای حفظ ظاهر می‌‌گوید اعتراضش خطاب به شاه نیست و مَثل ماه و خورشید را به کار می‌برد که خورشید اگر نوری به ماه می‌دهد آن را بازمی‌‌ستاند؛ بدین ترتیب با تشبیه شاه به خورشید از زهر سخن خود می‌کاهد، ولی در بیت بعد، غیرمستقیم و از طریق تمثیل، طعنه‌‌ای چست می‌‌زند و زیرکانه ممدوح لئیم خویش را به سگ تشبیه می‌‌کند:

طفل می‌‌نالید یعنی قرص رنگین کوچک است

 

سگ دوید آن قرص از او بربود و آنک رفت راست
(همان: 87)

9-3. اغراق و بزرگ‌نمایی

ایجاد طنز از راه اغراق، از شگردهای برجسته طنزآفرینی در دیوان خاقانی است. در این زمینه می‌توان به شوخی‌های مضحک و هجوآمیز شاعر با پدرش اشاره کرد که توصیفات اغراق‌آمیز دارد (همان: 892). همچنین درمورد آل‌غانم یا غانمیان از زبان خود این گروه، اصل و نسبشان را به شیوه‌ای اغراق‌آمیز به سخره می‌گیرد:

ز آل غانِم اگرچه نفعی نیست
وای عالم اگر فکندی حقّ
وقت آن کز نسب نهد خود را
اوّل از شیر سرخ لاف زند

 

باری آسوده‌‌اند عالمیان
کار عالم به دست غانمیان
از ملایک نهد نه ز آدمیان
پس برآید سگ سیه ز میان
 (خاقانی، 1388: 915)

خاقانی چند بار عزم سفر خراسان می‌‌کند که هر بار به مشکلی برمی‌‌خورد. یک بار که به ری می‌رسد، دچار بیماری سختی می‌‌شود و در نتیجه قصیده‌‌ای در مذمّت آب و هوای ری می‌‌سراید. در ابیات پایانی این قصیده، با اغراق، تصویر طنزآمیز بسیار زیبایی ایجاد شده است. شاعر که از دست وبای ری گریزان است و می‌خواهد جان خود را نجات دهد، می‌‌بیند که حتّی عزرائیل هم ـ که فرشتۀ مرگ است و همگان از وی می‌هراسند ـ در مقابل ری ضعیف و ناتوان است و سراسیمه می‌‌گریزد.

ری در قفای جان من افتاد و من به جهد
دیدم سحرگهی ملک‌‌الموت را که پای
گفتم تو نیز؟! گفت چو ری دست برگشاد

 

جان می‌‌برم که تیغ اجلّ در قفای ری
بی کفش می‌‌گریخت ز دست وبای ری
بویحیی ضعیف چه باشد به پای ری؟
 (همان: 444)

9-4. تناقض

ناسازگاری در بخش‌‌های یک سخن را شامل می‌‌شود و یا تصویری چنان ترکیب شده باشد که عناصر آن یکدیگر را نقض کنند. شفیعی کدکنی تناقض را محور تعریف همۀ طنزهای واقعی می‌‌داند (1385: 14). البتّه منظور ایشان بیشتر طنزهایی است که به تابوها حمله می‌‌کنند. از نمونه‌های کاربرد تناقض‌های طنزآمیز در سخن خاقانی، این ابیات در نکوهش آثار بوعلی است:

خواهی نجات مهلکه منگر نجات بیش
نفی نجات کن که نجاتی است بس خطر

 

خواهی شفای عارضه مشنو شفا مقیم
دور از شفا نشین که شفایی‌ست بس سقیم
(همان: 900)

تصویر متناقض ابیات که با توجّه به نام دو کتاب ابن سینا ایجاد شده است، کاملاً پیداست: نجاتی که مهلک است و شفایی که سقیم.

نمونۀ دیگر تصویر متناقض زیبا در شوخی با خواجه اسعد ـ یکی از بزرگان معاصر با شاعر ـ است. شاعر، حالت او را پس از باده‌نوشی به سخره گرفته است:

خواجه اسعد چو می‌ خورد پیوست
پارساروی هست، لیکن نیست

 

طرفه شکلی شود چو گردد مست
قلتبان‌شکل نیست، لیکن هست
(همان: 847)

نیز از باب تهکّم و با تصویری متناقض و مضحک می‌‌گوید:

پیش ما بینی کریمانی که گاه مائده

 

ماکیان بر در کنند و گربه در زندان‌سرا
(همان: 2)

9-5. تلمیح

ایجاد طنز از راه تلمیح می‌‌تواند به دو صورت شکل بگیرد: یکی اینکه با اشاره به مثل و داستان و... در بافتی طنزآمیز، بر جذابیّت و طنز مطلب بیفزاییم، و دیگر اینکه خود تلمیحی که به کار می‌‌بریم، دارای طنز باشد. شاهدی که در اینجا می‌آوریم، از نوع دومی است؛ یعنی با اشاره به داستانی طنزآمیز، بافت ابیات جنبۀ طنز به خود گرفته است:

درزیی صدرۀ مسیح برید

 

علمش برد و گفت گوش خر است
(همان: 67)

توضیح اینکه «عیسی(ع) پیوسته جامۀ پلاس پوشیدی. ترسایی اندیشید که ذرّه‌‌ای از سندس برای بدن او بدوزد. نزد درزی رفت و گفت از این سندس جامه‌‌ای بدوز و چیزی از آن برمگیر. چون ترسا آمد که جامه بازستاند، شاگرد درزی با استاد کینه داشت؛ به ترسا گفت: که استاد از پارچه دزدیده، و استاد فوراً آن قطعه را به شکل گوش خر ساخت و به ترسا گفت: این را برای تبرّک به شکل گوش خر ساختم و نگه داشتم» (سجّادی، 1389: ذیل درزی).

 

9-6. تعریض

تعریض از انواع کنایه است. می‌‌توان گفت که تعریض معمولاً با طعنه و ریشخند همراه است و «جمله‌‌ای است اِخباری که مکنیً‌عنه آن هشدار به کسی یا نکوهش یا تنبیه و یا مسخره کردن باشد. از این رو مخاطب را آزرده می‌کند» (شمیسا، 1379: 243). خاقانی بارها به برتری سخن خود بر برخی شاعران بزرگ اشاره کرده و به آنان طعنه زده است. شاعر در قطعه‌‌‌‌ای، علّت نرفتن خود را به دربار، همراه با تعریض و نیش و کنایه بیان می‌‌کند و به طور ضمنی به شاه می‌‌فهماند که هنگام صله دادن رعایت حالش را بکند:

ای شاه دو معنی را نامد به تو خاقانی
یا خاطر او نارد مدحی که دلت گیرد

 

کاندر دل ازآن هر دو ترسی است که جان کاهد یا همّت تو ندهد مالی که دلش خواهد
 (خاقانی، 1388: 867)

و باز در تعریض به فلاسفه ‌‌گوید:

فلسفی‌دین مباش خاقانی
این چو طوطی بود مهّوس و آن

 

که صلاح مجوس به زان است
چون خروسی که طبعش احسان است
 (همان: 847)

اَکثم بن صفی، از خطیبان دورۀ عرب جاهلی، در یکی از وعظ‌‌هایش جمله‌‌ای دارد که می‌‌گوید: «شرّ البلادِ بلادٌ لا امیرَ بها» (زکی‌صفوت، 1933: 21). متنبّی هم با اندکی تغییر، این عبارت را به کار برده است و می‌‌گوید: «شرّ البلاد مکانٌ لا صدّیق به» (متنبّی، 1983: 333). به نظر می‌‌‌‌رسد خاقانی نیز در بیتی که در آن شروان را شرّ البلاد دانسته، به جملۀ اکثم نظر داشته است، که در این صورت قطعاً تعریضی بر حکومت منطقۀ شروان و امیر آن منطقه است:

یا رب از این حبس‌گاه بازرهانش که هست

 

شروان شرّ البلاد خصمان شرّ الدّواب
 (خاقانی، 1388: 45)

کلام غیرمستقیم و طعنه‌‌وار در بسیاری مواقع گیراتر و مؤثّرتر از کلام مستقیم و صریح است. نمونه‌‌ای دیگر:

خواجه در من درِ نیکی دربست
او بدی گوید و آن را شاید
او به من گوهر خود بنموده ست

 

چه کنم لب به بدی نگشایم
من نکو گویم و این را شایم
من بدو گوهر خود بنمایم
(همان: 755)

نتیجه‌‌گیری

دیدیم که در لابه‌لای اشعار سنگین خاقانی طنزی نهفته است که با لحنی بسیار ظریف و هنرمندانه و گاه به دور از سنگینی و پیچیدگی همیشگی کلام او است. در متن نوشتار، حدود پانزده شگرد معرّفی شد که در سروده‌های خاقانی، ایجاد طنز از طریق آنها صورت گرفته است؛ تهکّم، بورلسک، طنز واژگانی، بهره‌گیری از باورداشت‌‌های عامیانه، کاربرد تابوها، تعریض، تحقیر از مهمّ‌ترین آنهاست. نکتۀ مهمّی که از بررسی شگردهای طنز خاقانی مشخّص شد و در نمونه‌‌های بررسی‌شده نیز آن را نشان دادیم، این بود که میزان استفاده از این شگردها، با توجّه به نوع کلام و فضا و بافت و هدفی که دنبال می‌‌کند، متفاوت‌‌ است؛ و در موقعیّت‌‌های متفاوت، لحن کلام هم متفاوت می‌‌شود

مراجع

انوری، محمّد بن علی (1376)، دیوان، به تصحیح محمّدتقی مدرّس رضوی، چاپ چهاردهم، تهران، علمی و فرهنگی.

جرجانی، عبدالقاهر (بی­تا)، اسرارالبلاغه فی العلم البیان، تحقیق السّیّد محمّد رشید رضا، مصر، المکتبة التّوفیقیّة.

جمال خلیل شروانی (1366)، نزهة المجالس، چاپ محمّدامین ریاحی، تهران، زوّار.

حلبی، علی‌اصغر (1364)، مقدّمه‌‌ای بر طنز و شوخ‌‌طبعی در ایران، چاپ اوّل، تهران، پیک.

خاقانی، افضل‌‌الدّین بدیل (1357)، دیوان خاقانی شروانی، چاپ علی عبدالرّسولی، تهران، خیّام.

ـــــــــــــــــــــــــ (1387)، تحفة العراقین (ختم الغرایب)، به کوشش علی صفری آق‌قلعه، چاپ اوّل، تهران، میراث مکتوب.

ـــــــــــــــــــــــــ (1388)، دیوان، با تصحیح، مقدّمه و تعلیقات سیّد ضیاءالدّین سجّادی، چاپ نهم، تهران، زوّار.

زکی‌صفوت، احمد (1933)، جمهرة خطب العرب فی عصور العربیّة الزّاهرة، الطبعة الاولی، القاهره، مطبعة المصطفی البابی الجلی.

سجّادی، ضیاء‌‌الدّین (1389)، فرهنگ لغات و تعبیرات دیوان خاقانی، دو جلد، چاپ سوم، تهران، زوّار.

سوزنی سمرقندی، محمّد بن علی (1338)، دیوان، به تصحیح ناصرالدّین شاه‌حسینی، چاپ اوّل، تهران، امیرکبیر.

شفیعی کدکنی، محمّدرضا (1388)، این کیمیای هستی (مجموعة مقاله‌‌ها و یادداشت‌‌ها)، به کوشش ولی‌الله درودیان، چاپ سوم، تبریز، آیدین.

شمیسا، سیروس (1379)، بیان، تهران، فردوس.

صفا، ذبیح‌‌الله (1363)، تاریخ ادبیّات ایران، چاپ دوم، تهران، فردوسی.

فولادی، علیرضا (1386)، طنز در زبان عرفان، چاپ اوّل، تهران، فراگفت.

کاسب، عزیزالله (1366)، چشم‌‌انداز تاریخی هجو، چاپ اوّل، تهران، تابش.

کزّازی، میرجلال‌‌الدّین (1388)، گزارش دشواری‌های دیوان خاقانی، چاپ دوم، تهران، مرکز.

ــــــــــــــــــــــ (1376)، سوزن عیسی، چاپ اوّل، تهران، دانشگاه علّامه طباطبایی.

کندلی هریسچی، غفّار (1374)، خاقانی شروانی (حیات، زمان و محیط او)، ترجمۀ میرهدایت حصاری، چاپ اوّل، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.

المتنبّی (1983)، دیوان، بیروت، دار بیروت.

میرصادقی، میمنت (1385)، واژنامۀ هنر شاعری (فرهنگ تفصیلی اصطلاحات فنّ شعر و سبک‌‌های آن)، چاپ سوم، تهران، کتاب مهناز.

نیکوبخت، ناصر (1380)، هجو در شعر فارسی، چاپ اوّل، تهران، دانشگاه تهران.

همایی، جلال‌‌الدّین (1385)، فنون بلاغت و صناعات ادبی، چاپ بیست و پنجم، تهران


:: موضوعات مرتبط: شگردهای طنزآفرینی خاقانی , ,
:: بازدید از این مطلب : 284
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 27 شهريور 1394 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد